تمام توانم را جمع کرده بودم و آماده‌ی دویدن بودم. خواب شب قبل شبیه توری نازکی تصویر میدان مسابقه‌ی روبرویم را تار می‌کرد. حالا وقتش نبود، در انتظار صدای شلیک و بعد باید با تمام توان می‌دویدم. توری یاد خواب دیشب را کنار زدم و صدای شلیک.. 

خوابم تعبیر شده بود. من پایی برای دویدن نداشتم.